سفارش تبلیغ
صبا ویژن

پشت خطــے

وارد اتاقش که شدیم با دیدن اونهمه عروسک و شمع و قلب و آینه دستگیرم شد که با چه تیپ آدمی طرفیم.ازین « مرسی عزیزم فدات شم » هایی که برای همین «عزیزم، عزیزم» کردنش دقیقه ای 666 تومن پول میگرفت.* با اینحال با خوشرویی(!) جواب سلامش رو دادم و نشستم.یعنی رفته بودیم ...(شما فکر کن درد دل)..
نمیدونم درست یا غلط یکهو دیدم حرف نظام و انقلاب و شهدا اومد وسط.اینجا بود که اون خانم دکتری که اینقدر براش عزیز ! بودیم (شوخی یا جدی -که به قول خودش هر شوخی نصفش جدیه-)گفت:طرفدار نظامین؟ما هم انگار تو زیر زمینهای ساواک داریم اقرار میکنیم گفتیم :اوهوم.اونهم گفت: پس دیگه نمیخوام ببینمتون .هرچی سرتون میاد حقتونه!!
مهم نیست ما برای چه کاری و کجا رفته بودیم .میخواستم بگم چه دکترای خوشگل و با نمکی شدن برنامه ریز زندگی ملت.بماند که دو سه جلسه دیگه با هاش کار دارم.حتما از خاطراتمون براتون مینویسم.

 

*حالا شما حساب کن برای 105 دقیقه سر رو کله زدن باهاش چقدر پیاده شدیم.

 


نوشته شده در یکشنبه 87/5/13ساعت 6:13 عصر توسط پشت خطــے| نظرات ( ) |